شانه به شانه سروش از معبري كه تهران نشينان نام خرمشهر برآن نهاده اند عبور مي كنم ، همانجا كه سالهاست ميزبان دلتنگي هاي هراز گاه من است وهمان كه در آستانه خرداد پرنده خيالم را بسوي مسجد جامع پرواز مي دهد و به ياد مي آورم خرداد سالهاي نوجوانيم را ، زماني كه اشك شوق بعد از ماهها انتظار در چشمان تك تك ايران نشينان حلقه بسته بود، شور و شوق آزادي قطعه از پاك ترين سرزمين ايران دورترين نقاط را فرا گرفته بود . هله هله وشادي از هر خانه اي به گوش مي رسيد .و تو نميدانستي سالها بعد از آمدنت به كناره هاي كارون ، چكمه پوشاني نا محرم با اشارت مردي درنده خو ، پا بر كوي و برزنش مي گذارند ، انسانيت را زير چكمه هاي آهنينشان خرد مي كنند . بي حرمتي ها مي كنند و زير پا مي گذارند هر آنچه را كه انسانهاي آزاده سراسر گيتي برآن پايبند بودند .به هر سو كه مي نگريستي سرخ بود از خون مدافعان ، خانه ها با كمري خميده حكايت از ويراني شهر مي كردند . و اين بود كه ويرانه هاي بجا مانده ازعمارت هاي آباد را خونين شهر نام نهادند . حالا ديگر شهر پر از تهي مردان پاك و لالايي شير زناني كه نواي عشق را در گوش كودكان زمزمه مي كردنند بود ، هرآنچه بود عربده بد مستي ديو صفتان و يا صداي آتشين سفير شيطان كه گاه به گاه به گوش مي رسيد . ايران در تب انتظار رهايي شهر خون مي سوخت ، دليران پارسي از نسل كاوه از جاي جاي سرزمين آريايي گرد هم آمدنند و سرود رهايي سردادند . در بهاري كه شكوفه هاي انتظار بازگشت پرستوها را لحظه شماري مي كرد ، نداي بيت المقدس از حنجره پاك ترين فرستادگان آسمان بيرون آمد. پيشاني بندان از هر سو تاختند بر خصم بي مقدار ، هر روز آواي فتحي پيچده بود بر بام هاي خانه هاي آريايي ، خونين شهر با بالهاي زخمي و تني رنجور به فاتحان عشق لبخند مي زد . و سرانجام در سومين روز خرداد سبز محراب جامع آغوش گشود و دل تنگي جهان آرا را واگويه كرد . آغازين روزهاي رهايي بود ، نوجواني بودم كه شور نبرد عليه اهريمن بد كردار سراسر وجودم را فراگرفته بود ، سراسيمه خود را به گنبد غرور آفرين جامع رساندم ، انگاري روح بلند همه مدافعان به استقبالم آمدنند. بغض روزهاي اسارت شهر با شوق آزادي كناره هاي كارون در هم آميخت ، اشكهاي چشمانم مرحمي بر زخمهاي محرابش كه حالا با زخمهاي روح خسته ام آميخته بود شد ، با نوش داروي وجودم زخمهايش را نوازش ميدادم ، واينك ، نيست سالي كه به طوافش نروم و به ياد همه دوستان آسماني ركعتي از نماز عشق را نخوانم . با صداي سروش پسر به خود آمدم ، ازخرمشهر ميپرسد ، و من خود همچنان حيران از حماسه فرزندان آرش كه حسين وار از شط خون گذشتند هستم و چه دشوار است بيان آن همه حماسه براي سروش .
داريوش